×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

خیلی زود دیر می شود....

خیلی زود دیر میشود....

× برای اصیل بودن کافی است که دروغ نگویی.... آغاز اصالت خوب همین است.... نخواهی چیزی باشی که نیستی.... (لودویگ ویتگنشتاین)
×

آدرس وبلاگ من

w.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ali1130

شیر ناصرالدین شاه

ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت. به شاه خبر دادند که چه نشسته‌ای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را می‌دزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را می‌دزدیدند، دل و جگر ش را هم می‌خوردند.
شاه خبردار شد و یکی از درباری‌ها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمی‌داشت. پس از مدتی به شاه خبر دادند: ?جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد می‌میرد.?
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساخته‌اند و همه اندام‌های گوسفند را می‌برند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش می‌ماند. ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت: ?اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود.?

جمعه 18 اردیبهشت 1394 - 6:15:51 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://mhkh1972.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 19 اردیبهشت 1394   12:14:04 PM

Likes 2

امام حسن علیه السلام فرمودند: 
عجب دارم از آنها که به غذاى جسم خود مى اندیشند; امّا به غذاى روح خود نمى اندیشند، خوراک ناراحت کننده از شکم دور مى دارند; امّا قلب خود را با مطالب هلاکت زا آکنده مى کنند.

خداوند عزّ و جلّ فرمود:
 

اى موسى! آنچه که به خاطر من و خالصانه انجام شود، اندکِ آن هم بسیار است. و آنچه به خاطر غیر من انجام گیرد، بسیارِ آن هم اندک و ناچیز است. 

http://kalej.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 19 اردیبهشت 1394   12:23:35 PM

Likes 2

 او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، 
مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد 
تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند. 
بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:
«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است،
اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى.
اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده 
که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى

http://kalej.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 19 اردیبهشت 1394   12:23:11 PM

Likes 2

 بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى 
را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. 
بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. 
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، 
از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد
و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت

http://saeidr.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 19 اردیبهشت 1394   9:08:26 AM

Likes 2

لایک دوست عزیز

ای شهسوار مرکب عشق

در تند باد بهاری

در کوبش رگباران

مرا بیاد بسپار ...

بدان همواره در انفجار

کلام ناب نگفتن ها

دوستی مان ...

طراوت روز نخست را

در ذهن جاری خواهد ساخت


 " حس خوب "

http://kalej.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 19 اردیبهشت 1394   9:07:45 AM

Likes 1

 

آخرین مطالب


فقر و تنگ دستی....


لحظه دیدار


شیطان خود را بازنشسته کرد


دو ریالی صلواتی


همانی هستی که همه می‌گویند؟


حکایت.....


تفاوت عشق و ازدواج


درس آرتور اش


طوطی و حضرت سلیمان


زن نق نقو


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

83365 بازدید

54 بازدید امروز

146 بازدید دیروز

1865 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements